پر .... خلاء.....افتخار....خدا...

این قدر ذهنم پر از فکر و مساله و مشکلاته که فکر میکنم داره به استخون های جمجمم فشار میاره و صدای باز شدنشون رو میشنوم.

باز خدا رو شکر که تو رو دارم وگر نه نمیدونستم چه کنم.

خدایا خیلی بهت نیاز دارم.هر چی میگردم حس میکنم دور تر میشیم.دستم رو بگیر به گرمای دستت محتاجم.

یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه ، یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت ، افسانه ی زندگی چنین است :

" در سایه ی کوه باید از دشت گذشت ...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
نخل تنهای جنوب سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 ب.ظ http://www.neihamboon.blogsky.com

سلام دوست خوبم
خیلی خوشحال شدم که دوباره برگشتی!!
خودتم میدونی تو این راهی که شروع کردی چقدر سختی کشیدی و یه تنه مردونه رفتی جلو و به حقت رسیدی!
پس هیچوقت خدا رو فراموش نکن و به اون توکل کن
چون با توکل به اون بود که تو به اینجا رسیدی!!
پس مثل یه مرد در برابر مشکلات ایستادگی کن
راستی یادم رفت اولم شدم
موفق باشی
آرزوی سعادت و خوشبختی رو برات میکنم
بای
ایمان

** پرنسس ** پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:38 ب.ظ http://yasesefid.blogsky.com


« تو شروع آسمونی
میدونستم که میمونی
چشم تو آخر دنیاست
خودت این رو خوب میدونی
.
.
. »

سلام بهونه قشنگ من
خوبی مهربونم؟
بهتری عاشقترینم؟
میدونی من و تو انگار یه وقتایی تو این دنیای وارونه گم میشیم
انگار هیچ کس رو جز دستای همدیگه ندارم
انگار فقط تو نگاه میندازی به نگاه من و
من نگاه میندازم به نگاه تو
گم میشیم ..اونقدر که هیچکی پیدامون نمیکنه
اما قشنگی این گم شدن تو یه چیزه
اینکه اگه تا اونسره دنیا هم گم بشیم باهم گم میشیم
مهم اینه که همدیگرو گم نمیکنیم

بهت مثه خیلیهای دیگه نمیگم مرد باش
میدونی چرا؟
چون مرد هستی
بهت نمیگم استوار باش
میدونی چرا؟
چون استوار هستی
بهت نمیگم صبور باش
چون صبوری
نمیگم درست فکر کن و آروم برو جلو
چون درست فکر میکنی و آروم میری جلو
نمیگم بمون
چون موندی
نمیگم به فکرم باش
چون هستی
نمیگم دوسم داشته باش
چون داری
نمیگم برگرد
چون برمیگردی
میدونم

اما

اما میگم عاشق باش ... با من باش
اینم هستی اما شاید بعضی وقتا باید تو چشمای مهربونت نگاه کنم و بازم ازت بخوام
اینطوری مجبور میشی که یه بار دیگه بگی
عاشقتم خوشگلکم ...
.
.
.
میدونی امیر گاهی اوقات باید از همون کوهه که گفتی بالا بری تا بتونی خورشید رو ببینی میتونی هم نری
میدونی؟
میگن خورشید و از این پایین پایینها هم میشه دید
ولی برای کشف راز بزرگ ستاره ها باید به اون بالا بالاها سفر کرد
سفر تو برای کشف ستاره زندگیت از همون روزی که گلای آفتابگردون توی دستات تو صحن فرودگاه جای گرفت شروع شد

بهت گفته بودم گاهی وقتا آدما به جایی میرسن که دوست دارن های های گریه کنن ... فقط جایی رو این نزدیکیها پیدا نمیکنن
میدونی چرا؟ چون اونی که دلش گریه میخواد دلش یه سینه گرمم میخواد که آروم بهش تکیه بده و های های گریه کنه
همچین چیزی این نزدیکیها نیست
خودت هم خوب میدونی ... حداقل مال تو که کلی ازت دوره!
گاهی ادم فکر میکنه تنهاس
اما تو تموم تنهاییهاش هم بازم یکی رو اون بالا داره که داره نگاش میکنه
نمیدونم چرا اونموقعها خدا سکوت میکنه شاید اگه حرف میزد دیگه آدم معنای غم رو نمیدونست
میدونی من هرجایی که باشم دلم اهل همونجاس
همونجا که تویی
اونجایی که برام هم اول دنیاست هم آخرش
مگه من تو این دنیای بزرگ جز لبخند و آرامش تو چی میخوام
هوم؟ چی میخوام؟
.

تقدیمی:
هرچی آرزوی خوبه مال تو
هرچی که خاطره داری مال من
اونروزای عاشقونه مال تو
این شبای بیقراری مال من

منم و حسرت باتو ما شدن
تویی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست مگه نه؟
اول دوراهی اشنا شدن

تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود
دلت و شکسته بودن همه ی قصه همین بود

میتونستم با تو باشم
مثه سایه مثه رویا
اما بیدارم و بی تو
مثه تو تنهای تنها

هرچی آرزوی خوبه مال تو
هرچی که خاطره داری مال من
اونروزای عاشقونه مال تو
این شبای بیقراری مال من ...

ازت به اندازه تموم قطره بارونهای امروز سرزمینم ممنونم
از اینکه داری تموم تلاشت رو میکنی تا اونجا به مامان و بابا خوش بگذره .. خوشحالم که از بار فکریت مقداری کم شده
یادته اونشب که حالت بد بود؟
بهت گفتم :هی پسر .. آروم باش
تازه اول راهی اوووووااااااااااااااااااااااه اول راه بخوای اینطور کنی کی میره تا اخرش؟
همه چی درست میشه باور کن .. خدا کنه یاسی من به باباش نره وگرنه بدااااااااااااااااا به حال من .. یکدنده ی لجباز!
یادته؟ بعدشم کلی جینگولک بازی درآوردم که بخندی و تو از ته دل خندیدی اما خبر نداشتی خودم داشتم اینور یواشکی اشک میریختم نه به خاطر مشکلات .. نه به خاطر فشار فکری .. نه به خاطر درد
تنها به خاطر یه چیز اینکه چقدر عاشقتم و چقدر دوست دارم
اینکه چقدر دوسم داری و چقدر برام ارزش قائلی

امیر ازت ممنونم که اینقدر خوبی .. گاهی فکر میکنم لیاقتت خیلی بیشتر از من بود .. فکر میکنم این منم که همش برات فکر میتراشم .. و این یعنی من مقصرم .. یعنی گناهکارم
تا حالا شده بخوای از عشق توبه کنی؟
فکرش به سرم زده بود اما جراتش رو نداشتم
یعنی جرات بدون تو بودن رو ندارم
تنهام نذار مگه اینکه فکر کنی یکی بهتر از من و عاشقتر از من پیدا کرده باشی
تو موندن .. تو عشق .. تو وفا هیچ اجباری نیست
مثه باور خدا میمونه ادم باید خودش بخواد
امیر؟
هیجی!
نمیدونم .. حس میکنم وقتی صدات میکنم نگام میکنی
اونموقعس که مثه الان اشکای بیرنگم دونه دونه رو گونم میشینه
زیاد نوشتم .. مثه همیشه پرحرفی کردم
اما در آخر:
فراموش مکن:
دوست دارم
دوست دارم
دوسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم

امضا/ یگانه تو
...................................تو (جا خالی رو خودت پر کن)
شاید گاهی هنوز نمیدونم حقیقتا چیه توام؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:49 ق.ظ

چه پرنسس دوستداشتنی داری فرمانروا

چه عاشقونه برات نوشته


با با ایول

** پرنسس ** شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:11 ق.ظ

آپ نمیکنی؟

** پرنسس ** یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ب.ظ

عاشق که اینقدر بدقول نمیشه میشه؟



الان ساعتها از اون جمله میگذره:
به خاطر تو الان آپ میکنم



اما؟؟!!




میدونم که بزودی آب میکنی


آخه « به خاطر تو » برای تو یه دنیا جمله است
مگه نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد