شروعی دوباره...

میخوام باز هم بنویسم.

این بار به خاطر اون کسی که برای من تمام هستی و دنیاست

نظرات 3 + ارسال نظر
*پرنسس* پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:47 ب.ظ http://yasesefid.blogsky.com


ـــ یکی بود یکی نبود
اون سره دشت سفید یه دختری نشسته بود

به موهاش شونه میزد
به آیینه اش نگاه میکرد

یه دست به آب
یه دست به دل
خدا خدا خدا میکرد

دلش میخواست یکی بیاد از اون سر دشت سفید
به دیدنش
بوییدنش
نشستن و تا دم صبح از اون ورا گفتنش

نگاه میکرد به دشت پاک
صدا میکرد یک نفرو از اون دورا با آب و تاپ

دلش میخواست یکی باشه تا جون و دل فداش کنه
صبحها بهش بخنده و با نازو عشق صداش کنه

دلش میخواست یکی بگه دوست دارم عزیزکم
نگام بکن
ببین منم
تو تنها نیستی نازکم

اما روزا اومدو رفت
شبا همش گشت و گذشت
دشت سفید با گلپرای نازنین
دیگه نبود اونجا که بود

...

یه روزی از این روزا یه عابری اومد به راه
پارو میزد تو دریا
نگاه میکرد به موجا

دریایی که سفید بود
آروم و مهتابی بود

اون رو رسوند به جایی که دیگه نبود دخترکی
دیگه نبود دشت سفید
دیگه نبود دلبرکی

دشت سفید آب شده بود
تو اشکای خانم کوچیک
عزیزکش
دلبرکش
دیگه نبود
شاید که اون زیر زیرا بود
از بس که اشکی ریخته بود

...

یکی بود
یکی نبود
اون سر آب سفید
عابری نشسته بود
...



یگانه محبوب من سلام
ای بهترینم
عاشقترینم
ای پاک من سلام

هنگامه ای که چشمانم بر سرزمین دلت باز شد و کوتاه جمله های مشکی رنگت را نظاره گر شدم
تمامی چشمانم چیز دیگری ندید جز آب!

و این تو بودی که نگذاردی سرنوشت دلم مانند دل آن دخترک در قصه ها باشد که در انتظار دریا شد چرا که باز هم آمدی
و در تمامی تنهاییهایم تنهایم مگذاردی

عزیزکم
باور بدار که برای اثبات عشق چیزی جز تو را باور ندارم
ممنونم که میخواهی دوباره بار آغاز کنی

نه به خاطر آن کسی که باعث تمام زحمتهایت در زندگی شده
نه به خاطر ان کسی که قلبت را جادو کرده
نه به خاطر آنی که مقصر تمام آشفتگیهای فکر توست
نه به خاطر آنی که راه را برایت دشوار کرده
و عبور از زندگی را براست پر ز آشفتگی

ممنونم که میخواهی دوباره آغاز کنی
نه به خاطر انها
که به خاطر ان کسی که برایت تمامی هستی و دنیاست

ممنونم
یگانه معشوق من صمیمانه ممنونم

میدانی؟
گاهی آنقدر از خود بیزار میشوم که باورش برای خودم نیز دشوار است
آن هنگامه ای که تورا آشفته میبینم و هراسان در برابر آینده
چراکه اینها همه تقصیر من است
اما بدان اگر در انتهای دنیا هم میرفتی و میگذاردیم
بازهم دوستت که نه عاشقت میبودم

با وجود تمام مقصر بودنهایم
شاید انتخاب من برای تو کمی زیاد بود و کمی مشکل
اما اگر خود نیز نمیخواستی دستانت را میفشردم و میگفتم بمان
چرا که من و تو در باهم بودن معنا میگیریم
من بیتو در دنیای عشق و راستی هیچم
نمیدانم چگونه توان گفتن دوستت دارمها را به تو خواهم داشت
چرا که تو سراسر عشقی
و شاید من شمعی باشم مقابل خورشید

فرمانروای من
دلتنگم
دلتنگ با هم بودنهایمان
تنهاییهایمان
و عبورمان در روزها
برایم دعا کن
چراکه آنقدر پاکی که صدایت تا انتهای آسمان هم خواهد رفت
بی انکه بال فرشته آرزوهایت کمی بسوزد

ولی من...

شادیها تمامی حقیقت لبخندها هستند
شاید زمانه ای رسد که با هم بودنها زیبایی شگرف بیافریند در خاطرات زندگیمان
انتظار کوله بار من است
کوله بار توست
هجران در قاب سرنوشت من است
در قاب سرنوشت توست

اما هر سفری را مقصدی است
این را هم من باور دارم و هم تو

پس امید داریم برای دیدار دوباره چشمانمان
اگر بدم مرا ببخش
و اگر خوبم بگذار به بیشتر خوبیهای خودت
چراکه جز یاسی سفید بر شاخه ای در انتظار باد هیچ نیستم

بدان
و فراموش مکن
که در این سر دنیا
دختری میتپد که دوستت دارد
که عاشقانه عاشق توست
که میخواهد تمامی تو باسد
چراکه تو خود عشقی نه چیز دیگر

ممنونم و برای استواری دوباره ات دعا خواهم کرد
امیر؟
اینجا همونجاییه که تو رو به من رسوند
من از یاس سفید هم بیشتر دوسش دارم
پس به خاطر من تنهاش نذار
حتی اگه یه (.) نقطه تایپ کنی

ممنونم
دوست دارم
از راه دور
دلتنگ تو
خورشید همیشه خندون زندگیت
یگانه محبوبت

دختری از سرزمین یاسها

......... * ..........


*پرنسس* پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ب.ظ http://yasesefid.blogsky.com




................ * ...................


تا ان زمان که ستارگان میدرخشند ...

نجمه دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:45 ق.ظ

سایت خوبیست
علی یارتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد