وقتی خورشید شراره های پر قدرتش رو از پهنه آسمون جمع میکنه،وقتی آروم آروم خودش رو از دیدگان قایم میکنه،....
اون چشماش رو باز میکنه و آروم آروم میاد و خودش رو میرسونه به اون بالا.
از اون بالا چه چیزهای که نمی بینه.
بچه های کوچولویی که تو خرابه های خونشون که به دست دشمن خراب شده در خواب هستن و با نور لطیفش اونها رو نوازش میده.
آدمهایی که از لحاظ قدرت سیاسی قوی هستن ولی از لحاظ روح ، ضعیف تر از همه که در کاخ های خودشون قایم شدن.
خوابیدن پرنده ها در حالی که سرشون رو تو پراشون قایم کردن.
بیدار بودن مردها و زنهایی که برای خرج زندگی در حال کار کردن هستند و از همه مهم تر پلی میشه برای دو نگاه ، برای دو نگاهی که به اون دوخته شده و همدیگه رو حس میکنن .
و اون آروم لبخند میزنه و میره و میره....
این آهنگ جدید برا من خیلی خاطره انگیزه امیدوارم شما هم خوشتون بیاد...
این عکس هم ساعت ۴ صبح خودم گرفتم از خسوف