سلام.
ببخشید غیبتم زیاد شده.
آخه آفتاب خسته شده و کم نور.آفتاب دیگه اون آفتاب سابق نیست.
دل آتشی آفتاب به شیشه تبدیل شده،منتظر کوچکترین تلنگر که زود به زود بشکنه
دلش مثل قبلنا شده.
میدونه بده ،میدونه نباید اینطوری باشه ولی.... چه میشه کرد.
میدونه که این با روحیه آفتاب بودنش در تناقضه .....
برا مردم خوب سخنرانی میکنم ولی نوبت خودم که میشه کم میارم.
به قول معروف تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره.
ولی این شروع یه داستان دیگست.
شروع داستانی که توش آفتاب هم برا دلش هم برا روزگار از رو شمشیرو بسته.
این دفعه میخواد یه جنگ تمام عیار را بندازه که از حالا با اطمینان میگه که برندش خودشه و بس.
دیگه کم نمیارم .
یا علی
                     
نظرات 3 + ارسال نظر
؟ دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:17 ب.ظ

برامون بیشتر توضیح بده
شاید بتونیم مشکلتو حل کنیم

مریم سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:30 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

وای فرمانروا.شما دیگه نه.خیلی کم پیدا شدین.دلم برای اون آفتاب قبلی تنگ شده.خورشید اگه کم نور باشه میدونین چی میشه؟نکنه شما هم از این امراض مزمن پاییزی گرفتین؟تو رو خدا یه لحظه اون نظری رو که برای گندمزار نوشته بودبن(یادم نیست کی بود فکر کنم برای یادداشت نخون این مال منه) تعجب کردم.گفتم از فرمانروا بعیده این حرفا.دلم نمیاد اونا رو برای شما هم بنویسم.شاد باشید و خورشیدی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:39 ب.ظ

دشمنت کم بیاره آفتاب جون یه سری هم به من بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد