دنیا

سلام دوستان.
این چند روزه از یک طرف در گیر امتحاناتم از یک طرف پیگیر این وقایع اخیر.
میگن آمریکا این جوون ها رو شارژ میکنه.میگن امنیت هست. میگن عدالت !!!!! هست.میگن این جوونا مزدورن .
پناه بر خدا.
بابا مردیم از بی عدالتی ، بخوای انتقاد کنی میگن توهین به مقدسات
بخدا ما خیلی توقعاتمون پایینه ،ما که بی بند باری نمیخوایم،ما که دوست نداریم بریم زیر سلطه یه نیروی خارجی.....
حرف جوونای ما اینه که آزادی میخوان .حرف ما اینه که مسئولای مملکت پاسخگو باشن.
حرف ما اینه که همه چیزو مردم انتخاب کنن ،حتی رهبر رو که الان مقامشو تا حد خدا بردن بالا.
ما عدالت میخوایم.دوست داریم ثروتهای هنگفتی که معلوم نیست کجاها میره به ملت برسه.
ما میخوایم تمام افرادی که تو کشور زندگی میکنن ، از هر مذهب و عقیده بیان حرف بزنن انتقاد کنن، راهکار بدن برا حل مشکلات.
ما میخوایم هر کسی با هر توان مالی از تمام امکانات و حقوق مدنی برخوردار بشه .
نه اینکه بگن ما گرون میکنیم تا هر کس پول داره از امکانات بهتر استفاده بکنه ــ حرفی که رییس راه آهن در جواب افزایش بلیت زد ــ ما دوست نداریم پدری شرمنده زن و بچش بشه....

........................................................

شرافت و فقر
شب سرسام گرفته وحشتناکی بود!
نمیدانم زمین چه بلایی بسر اسمون اورده بود که اسمون ؛سوخته دل وناراحت ؛اشک می ریخت....تازیانه های کمر شکن باران,جان سکوت را به لب اورده بودند...!
در چنین شب وحشت زده ای سالها پیش از این ,فرزند طلا که بی چیزان((( فقر))) مینامندش پدری را ربود...پدر زمانی مرد که فرزندش بیش از ?? پاییز را ندیده بود. چرا میگویم پاییز؟تعجب نکنید که نام بهار را نمیبرم..چون در طبیعت گرسنگان بیش از ? فصل وجود ندارد.....! ((((پاییز و زمستان))))
چرا به یاد ان پدر افتادم ..بخاطر سئوال دوستی که پرسید:چرا اکثریت مردم این اجتماع هرگزروی خوشبختی را نمی بینند..
گفتم من هم یک روز همین سئوال را از پدری که زاده فقر بود و زادگاهش نا معلوم و خانه اش کنج کوچه بن بست پرسیدم و او چه صادقانه جواب داد:::((از خوشبختی چه بگویم که تنها شبی سایه اش را در خواب دیدم..بر اسبی زرین سوار بود .به پای اسبش افتادم ..پرسیدم :چرا تو یکبار در کلبه خراب شدهء مرا نمی کوبی ؟؟مگر من؛مگر فرزند من؛مگر ما بی چیزان بشر نیستیم؟؟؟؟
سایه خوشبختی با نعره ای صدا در سینه ام خفه کرد:برو ! برو ای انسان ساده دل..!
تا هنگامی که کف دست تو انجه که هست؛هست ؛خوشبختی را با تو کاری نیست.....
به کف دستم نگاه کردم..**شرافت **خود را دیدم که مغرور و سرافراز پینه های دستم را نوازش میکرد...))
حالا حق بدید به دل اسمون که بگیره .وقتی سقف اجتماعی باشه که مزد شرافت و صداقت ؛فقرو بدبختی است......